فيلمنامه كوتاه مخمصه از استوديو ويديو رسانه

  فيلم نامه كوتاه مخمصه


                                                       
بعدازظهر –خارجي – حياط منزل

مردصاحبخانه (مراد )، زن صاحبخانه (مليحه) ،خسرو خان و يعقوب حياط منزل ، جلـوي در دستشويــي ايستــاده اند  

خسرو خان : مطمئني اين تويه ؟

مراد : آره ، با همين چشام ديدم مگه نه مليحه ؟

مليحه : راست ميگه خسروخان ، همچين  بي چشم رو بود ، تو لنگة ظهر ، اوّل رفت سريخچال ، هندوانه را كشيد بيرون و زهرمار كرد . بعدش دار و ندارمون رو ورداشت ، ريخت تو اين كيسه . ( كيسة جلوي دستشويي را نشان مي دهد ، سرآن را باز مي كند . ) ببين .

يعقوب : دست نزن ، سندجرم پاك مي شه ها .

مليحه : خداييش بود بيدار شدم تا داد زدم مراد ، دوييد اومد اين تو .

 يعقوب : مطمئني خواب نديدي ؟

مراد : حرفا مي زني ها آقا يعقوب .

خسروخان : عجب ! الان حاليش مي كنم ، مادر نزاييده كسي كه تو محله خسروخان دزدي كنه اونم تو روز روشن پرشو قيچي مي كنم . ( مي خواهد چفت در را باز كند )

مراد : نه ... نه خطرناكه ، حتماً مسلّحه

مليحه : دريدة بي چشم و رو .

يعقوب : آره بهتره مسائل امنيتي را رعايت كنيم .

خسروخان : ( دو چوب به مراد و مش يعقوب مي دهد ) آماده باشين ، تا بخواد چموشي كنه . بزنين به ملاجش . آبجي تو هم محض احتياط اون جارو را بگير دستت ، احتياط شرط عقله ( از جيبش چاقوي ضامن داري بيرون مي آورد )             خوب آماده باشيد . ( چفت در را عقب مي كشد لحظه اي مي ايستد ، در باز نمي شود ، در را هل مي دهد ، بسته است ) دمت گرم آقا مراد ، تو هم ما را گرفتي ها ، درت اشكال داره ، برو پيش محمود قفل ساز ، چرا خواب مار مگسي كردي ؟

مراد : خسروخان ، اين تو هه ، جان مليحه راست مي گم .

خسروخان : ( به در مي كوبد ) آهاي شازده با توام ، با زبون خوش بيا بيرون وگرنه اين مبالو رو سرت خراب مي كنم        زنده بگور بشي ، حاليته ؟ تو هنوز منو نشناختي ، خسر وخان اگه اون روي سگش بالا بياد آسمونو به زمين مي دوزه ،    در را بازكن ، شنوفتي ، گفتم در و بازكن تا جرمت سنگين نشده ، ( در را مي كوبد ) نكنه گوشت كرِ ، گفتم در و بازكن ...  ( رو به آقا مراد ) آقا مراد نگفتم ما را گرفتي  ... جيكي و پيكي كه در نيومد .

مراد : بابا با همين جفت چشام ديدم ، مگه نه مليحه ؟

مليحه : ر است ميگه ، دروغمان كجا بود ؟

يعقوب : خفه نشده باشه بيچاره .

خسروخان : الان معلوم مي شه ( به مش يعقوب ) اون چهارپايه را بيار ( يعقوب چهارپايه را مي گذارد . ) برو بالا يه نيگاهي به پايين بنداز .

منتظر فيلمنامه هاي جديد تر از استوديو ويديو رسانه باشيد ........ 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.